جهان کوندرایی: آزاردهنده، به شدت واقعی و لذتبخش
معرفی رمان زندگی جای دیگری است – اثر میلان کوندرا – ترجمه پانتهآ مهاجر کنگرلو- انتشارات فرهنگ نشر نو

تصور کنید با تلسکوپی قدرتمند مشغول تماشای کهکشانها، ستارهها سیارهها باشید. اولین چیزی که شاید برای توصیف تجربه آگاهی شما در برابر آن منظره میشود به کاربست “تجربه زیبایی” باشد. اما اگر آن لحظه شخصی از شما بپرسد که زیبایی یعنی چه؟ به احتمال زیاد همآوا با عدهای از متفکران و فیلسوفان تاریخ بگویید: هر آنچه هارمونی و تناسب دارد و تولید لذت میکند. و اگر آن شخص(البته اگر روحیهای سقراطی داشته باشد) مجدد سوال کند که منظره مقابلتان که چندان از هارمونی و تناسب برخوردار نیست و تماشای آن در کنار لذت، خوفی غریب و احساس خفتی ناشی از عظمت منظره در برابر موقعیت و توان انسانی به وجود میآورد. چطور میتوان آن را زیبا نامید؟ احتمالا پاسخی برایش نخواهید داشت.
جهانگردهای انگلیسی در قرن هجدهم هنگام مواجه شدن با طبیعتی متفاوت با چیزهایی که در سرزمین خودشان شاهد آن بودند، خاصه کوههای سربهفلک کشدهی آلپ در سوییس، دچار چنین گرفتاری و ابهامی در توصیف منظرهها شدند. چرا که مفهوم زیبایی در دورانی که آنها زندگی میکردند بیشتر با هارمونی، تقارن، نظم، تناسب و البته تولید لذت و خوشی در انسان مترادف بود. اما طبیعتی که پیشروی جهانگردان قد علم کرده بود، با مفهوم زیبایی و ویژگیهای آن قابل توصیف نبود. چیزی آزاردهنده، رعبانگیز ولی همچنان آکنده از لذت در مواجهه با آن شکوه و عظمت در تجربه آنها شکل گرفته بود. و آنها به یک واژهی به نسبت فراموش شده برای توصیف منظرههای مقابلشان متوسل شدند: امر والا (the sublime). امر والا تجربهای بود که در برابر شکوه و عظمت خوفناک جهان بیرونی استفاده میشد. مفهومی که نقشی محوری در زیباییشناسی ادموند برک و بعدها ایمانوئل کانت بازی میکرد.
احتمالا دارم کمی موضوع را سطحی میکنم، اما هنگام خواندن بعضی از رمانها، تجربهای مشابه با آن جهانگردهای انگلیسی را از سر میگذارنم. خصوصا در مواجهه با رمانهای پستمدرن. رمانهایی که با شکستن قالب و فرم مرسوم، در پی آزمودن شیوههای جدیدی از قصهگویی و روایتگری هستند. به عبارتی گمان میکنم میشود با دوگانهی “امر زیبا – امر والا” به یک اثر هنری نگاه کرد. چرا که گاه میشود ادعا کرد که فلان اثر هنری زیباست. از دیدن انسجام عناصر تشکیل دهنده آن(چه نقاشی و مجسمه و عکس باشد و چه ریتم و موسیقی و چه شعر و رمان و سایر گونههای اثر ادبی) لذتی ناب در آدم ایجاد میشود. اما گاهی اثری انسان را آشفته میکند و اذیت میکند و به لحاظ فرم از هیچ منطق و قالب مشخصی تبعیت نمیکند. تعمق در چنین جلوههایی از هنر، گاه حتا منجر به ترس، غم و شاید حقارت در آدمی میشود. این دسته دوم شبیه به همان امر والا در بین فلاسفه و متفکرین است. گاهی نمیتوان اثری را زیبا و لذتبخش نامید، بلکه باشکوه و باعظمت تناسب بیشتری با توصیف آن اثر دارند.

تا جایی که من از تجربه رمان خواندن این چند سالهام فهمیدهام میلان کوندرا یکی از بهترین نمونههای امر والا در رماننویسی است. رمانهای کوندرا را نمیشود با مفهوم زیبایی توضیح داد. چون رمانهایی دارای هارمونی و تناسب نیستند و تولید لذت(در معنای مرسوماش البته) نمیکنند. جهان کوندرایی جهانی است که در آن واقعیت به شیوهای آزاردهنده واقعیت دارد! کوندرا تمام پردههای تعارف و فضلفروشی را کنار میکشد و عریانی ذهن و رابطههای انسانی را نمایان میکند. کوندرا تلخ نمینویسد و روایتهایش محل تجمع فجایعی سخت و سنگین نیستند، اما در این چند اثری که از او خواندهام، جهانی مقابلم ساخته که نه فقط ستونهای اصلی روایت و پیرنگهای استادانه آنها، که حتا جزئیات دقیق و گاه حیرتانگیزش برایم به شدت آشنا و به شدت جذاب آمدهاند.
رمان «زندگی جای دیگری است» آخرین کاری است که از این نویسنده بزرگ خواندهام. قبلا از بین رمانهایش بار هستی، جاودانگی، جهالت، هویت و جشن بیمعنایی(این یکی مجموعه داستانهای کوتاه است) را خوانده بودم و از بین ناداستانهایش هنر رمان و وصیتهای خیانت شده و پرده را. کوندرا بدون تردید یکی از محبوبترین نویسندههای من است. شیفته فرم داستانگویی او هستم. شیفته تکنیک “تعلیق روایت” او که گاهی داستان را ول میکند و جستاری گاه در ظاهر بیربط به رمان میافزاید. شیفتهی حضور خودش(خود نویسندهاش) در متن هستم، اینکه گاه با من خواننده گفتگو میکند و از چیزهایی که لازم است یا شاید دلم بخواهد بدانم مینویسد. شیفتهی شخصیتهایی که خلق میکند. آدمهایی عاری از هرگونه اضافههای غیرلازم، و مبتلا به نوع خاصی از واقعیت داشتن بدون تعارف! اما بیشترین چیزی که کوندرا را برای من بزرگ و دوستداشتنی کرده، جزئیات ظریفی است که او از جهان وجودی انسانها بیرون میکشد و به شیوهای استادانه آنها را میپردازد. متنهای او به شدت فلسفیاند و اگر قرار باشد یک رماننویس را معرفی کنم که بتوان به او لقب “رماننویس وجودگرا (اگزیستانسیالیستی)” داد، تا این لحظه از عمرم بدون تردید اسم او را خواهم آورد.
«زندگی جای دیگری است» دومین رمان کوندرا است که پس از رمان شوخی و در سال ۱۹۶۹ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی شاعری است به نام یارومیل. داستان با تولد ناخواستهی یارومیل آغاز میشود. با وضعیت نهچندان مطلوب مادرش که ناخواسته از مردی حامله میشود و به حکم ضرورت با او ازدواج میکند. مادرِ یارومیل یکی از شخصیتهای محوری رمان است. یکی از تاثیرگذارترین افراد در زندگی یارومیل. ارتباط پرچالش عاطفی یارومیل با مادرش و البته مادر با یارومیل، گاه طنینی فرویدی میگیرد و اثر را باب دندان روانکاوها میکند. در قسمتهای ابتدایی رمان، ارتباط مادر با بدن خودش و شیوهای که به آن نگاه میکند برایم به شدت خواندنی و جذاب بود. ارتباطی که گاهی توام با شرم است و بیشتر اوقات حاکی از دلزدگی و انزجار.
داستان در دوران استیلای کمونیسم در چکسلواکی ِ پس از جنگ جهانی دوم رخ میدهد. کوندرا هنر و شعر را در پسزمینهی جهانی آشوبناک و کشوری که به سمت توتالیتاریسم و استبدادی سرخ حرکت میکند، به تصویر میکشد. کشوری مبتلا به داستان مشترک بسیاری از سرزمینهای استبدادزده در تاریخ، که به بهانه عدالت مشغول قربانی کردن آزادیاند. این تضاد، تضاد بین زیبایی و استبداد حاکم در جایجای رمان ظاهر میشود. در شخصیت محوری(یارومیل) که در گامهای ابتدایی تبدیل شدن به یک شاعر پذیرفته شده قرار دارد و گاه تناقضی سنگین در دروناش رخ میدهد، گویی استبداد و هنر نه فقط در جهانی که او زندگیاش میکند، که در عمق وجود او در پی ربودن گوی سبقت از هماند. در واقع جهان مبتلا به درگیری و تناقص یارومیل، تجلی تمام عیار جامعهای است که در فضایی آکنده از شعار و اختناق، هنر را در خدمت آرمانهای قاطع و غیرقابل تردید اقتصادی و سیاسی حزب حاکم میخواهد و لاغیر!
به گمانام آثار میلان کوندرا را نه به قصد تفریح و لذت و سرگرمی، که میبایست برای افزایش حساسیتی مهم به دنیای عمیق ذهن و تمرین تامل در جنبههای وجودی انسان و مناسبات پیچیده، متناقض و گاه آزاردهندهی انسانی خواند و فهمید. کوندرا نماینده امر والا در رماننویسی است. نویسندهای که بیش از هر کسی شاید، پوچی، استیصال و سرگیجههای انسان معاصر را مینویسد و نشان میدهد. خواندش گاهی به شدت آزاردهنده و اذیتکننده است، و لذتبخش هم.
سعید صدقی – ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰